درحوالی من



دو قدم مانده به ماه: من و مدرسه

بچه که بودم، شادی از من جدا نبود. همۀ جهان برایم نور بود و آویختن به هر چیز، رنگ و بوی سرزمین های تازه و ناشناخته را میداد. بازی های کودکی، همچون چشمه ای زلال بود که قهر و آشتی هایش، ضمیر درونم را به جوشش درمی آورد، و من آبی روان میشدم که پای هر سپیدار میپیچید، تَن اطلسی ها را می شُست و گَلوی قناری ها را تَر میکرد تا هر صبح نغمه سرایی کنند.

تا این که به سن مدرسه رسیدم. پاییز بود. فصل پاییز برای من صحنۀ بازی با رنگ ها بود. اما پاییز امسال رنگ مدرسه را داشت. رفتن به مدرسه مرا از تجربۀ رنگ های زندگی دور کرد و پیله های دانستگی کلاس های درس، شور پروانگی را در من خاموش کرد و عقل بزرگسالانۀ معلمان، شمع کودکیم را.

در مدرسه، با این که در درس ریاضی ابتدا جمع را آموختم، اما در بین مردم تفریق میدیدم. آدم ها با جمع شدن میانه ای نداشتند. هر چه بیشتر در کتاب ها غوطه میخوردم، کمتر به حقیقت میرسیدم. کلاس و درس و مدرسه و معلم، برایم جهانی ساختگی، ساخته بود و دست ساخته های آنها مشق هر شب من بود. و من هر چه بیشتر می نوشتم، کمتر می فهمیدم و از خودم و از همه چیز دور تر و دورتر میشدم.

#حسین_قربانی



اوضاع بد و عجیبیه


سر موضوع مدرسه رفتن یا نرفتن خیلی بحث شد و


همچنان ادامه داره بعضی خانواده ها میگفتن بچمون


یکسال درس نخونه اتفاقی نمیوفته


بعضیا میگفتن حتی اگه شده کلاسها توی حیاط برگزار


بشه و توی گرما و سرما میخوان که بچه ها آموزش


حضوری ببینن.


یسریاهم گفتن آموزشها مجازی ادامه داشته باشه


یسری گفتن بچه ها اینجوری یاد نمیگیرن بی سواد


میان بالا. وقتی معلم بالا سرشون نباشه که درس


نمیخونن!!!


این وسط یک دسته هم بودن که شرمنده بچشون


شدن چون نمیتونستن گوشی یا نت برای آموزش


بچه ها فراهم کنن!


پ.ن: وضعیت این روزهای مدرسه رو در چند کلمه خلاصه میکنم: کلاسهایی پر از خالی

اون شور و هیجان سابق. بدو بدو رفتن بچه ها بعد از زنگ آخر از کلاس

زنگ تفریحها و بازی های گروهی بچه ها.   کارورزی رفتنهام و بغل کردنهای کلاس اولی های کوچولو وقتی از دور میدیدنم با کلی ذوق و شوق سلام میکردن من همچنان خواب آلود شرمنده چهر ه سرحال بچه ها . و نگاههای کنجکاو بچه ها خانوم چرا میاین به کلاس ما؟
برام نقاشی میکشدن و بهم میدادن. خانوم اسمتون چیه؟ میشه شما همیشه معلم ما باشین؟
خانوم بیاین زنگ تفریح باهامون بازی کنید. خانوم چقدر مانتوتون قشنگه و بهتون میاد. خانوم شما معلم کلاس چند میشید؟ میشه سال دیگه معلم ما بشید؟

و


کلی بغض و حسرت روزهای رفته























آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

داستانهای من (نویسنده گیتی رسائی) بهراد ریگی زاده مدیر نوآور- حوزه رفتار آموزش خصوصی زبان انگلیسی و زبان ها دیگر وبلاگ نمایندگی بهشهر همسفران خلاقیت و یادگیری -رضایی قلم پيما دانلود برای شما دانلود کتاب